-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی
2 اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی
3 حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی
4 تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنائی تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی
5 اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی
6 جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی
7 برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند تو بد نامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی