نیستی آنکه زنی شیشهٔ از خواجوی کرمانی غزل 586

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگ

1 نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگ ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ

2 تا بکی گوش کنی برنفس پرده‌سرای تا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ

3 روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ

4 گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ

5 بر کفت بادهٔ چون زنگ و دلت پر زنگار وقت آنست که از آینه بزدائی زنگ

6 روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس عاقلان آینهٔ چین نفرستند بزنگ

7 اگرت دیو طبیعت شکند پنجهٔ عقل چکند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ

8 کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ

9 خیز و یک ره علم از چرخ برون زن خواجو که فراخست جهان و دل غمگین تو تنگ

عکس نوشته
کامنت
comment