1 ای که با سلسله زلف دراز آمدهای فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
2 ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
3 پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
4 آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
5 آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
6 زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
7 گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای