1 تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
2 چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
3 بر آستان مرادت گشادهام در چشم که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
4 چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم
5 غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
6 به هر نظر بت ما جلوه میکند لیکن کس این کرشمه نبیند که من همینگرم
7 به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
معنی شعر:
رقیبان ستیزه گر و دوستان بی مهر و ناسپاس تو را آزرده و ناراحت کرده اند.و از آن ها دل پرخونی داری از رقیبان برحذر باش و مواظب فتنه گری هایشان باشو در انتخاب دوستانت نیز دقت بیشتری کن.وسواس زیاد به خرج بده. زود فریب ، زود باور و زودجوش نباش. دوستی را انتخاب کن که در هرشرایطی یار و غمخوار تو باشد.