-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی
2 از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر خوبان شهر را همه شرمنده میکنی
3 آن یوسفی که سروقدان را ز بند خویش آزاد میکنی و دگر بنده میکنی
4 شوخی و نوجوان و شه حسن از آن سبب ننگ از من فقیر کهن ژنده میکنی
5 ای آفتاب اگر تو بخاک افکنی نظر هر ذره خاکرا مه تابنده میکنی
6 ای باد دم مزن ز گل من که شمع را از شرم آن جمال سر افکنده میکنی
7 در بزم عیش با همه در عین یاریی جور و جفا باهلی درمانده میکنی