1 عاشق شدی عجوزه دنیا را با این خمیدگی و کهن سالی
2 اندر قمار بیع وطن دایم کارت مجاهدی شد و دلالی
3 صال الجحیم باشی و دیدارت والله قد نقطع اوصالی
4 من عضوها تفرق اعضائی فی بابها تقطع اوصالی
1 زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر ببین که گشته روان در کنار بحر خزر
2 هر آنچه جست سکندر درون تاریکی بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر
1 باز بهم آن پری طره طرار زد باد صبا در مشام نافه تاتار زد
2 جادوی چشمش دو صد عربده آغاز کرد هندوی خالش هزار شعبده در کار زد
1 حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
2 هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود