رفتی و در دل هنوزم از شهریار گزیدهٔ غزلیات 144

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی

1 رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی

2 عقده بود اشکم به دل تا بی‌خبر رفتی ولیکن باز شد وقتی نوشتی یار باقی کار باقی

3 وه چه پیکی هم پیام آورده از یارم خدایا یار باقی وآنکه می‌آرد پیام یار باقی

4 آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی

5 کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی

6 شب چو شمعم خنده می‌آید به خود کز آتش دل آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی

7 گلشن آزادی من چون نباشد در هوایت مرغ مسکین قفس را ناله‌های زار باقی

8 تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی

9 از خزان هجر گل ای بلبل شیدا چه نالی گر بهار عمر شد گل باقی و گلزار باقی

10 عمر باد و تندرستی از ره دورم چه پروا زاد شوقی همره است و توسن رهوار باقی

11 می‌تپد دل‌ها به سودای طوافت ای خراسان باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی

12 شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند قصه ما بر سر هر کوچه و بازار باقی

عکس نوشته
کامنت
comment