رفتی و نقش روی تو از چشم از اهلی شیرازی غزل 262

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت

1 رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت

2 خاری که از ره تو بپای دلم خلید تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت

3 کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق جان رفت و زخم طعنه خلق از جگر نرفت

4 هرگز بسر نرفت شبی کز غمت چو شمع دود دلم بگنبد افالک بر نرفت

5 رفتم بخاک و زیر سر از حسرتم بماند دستی که هرگزم بکسی در کمر نرفت

6 مردم چو شمع و کار من از پیش عاقبت با سوز گریه شب و آه سحر نرفت

7 اهلی اگرچه غرقه بخون می شود در اشک بی سیل گریه یکنفس او بسر نرفت

عکس نوشته
کامنت
comment