- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
2 خاری که از ره تو بپای دلم خلید تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
3 کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق جان رفت و زخم طعنه خلق از جگر نرفت
4 هرگز بسر نرفت شبی کز غمت چو شمع دود دلم بگنبد افالک بر نرفت
5 رفتم بخاک و زیر سر از حسرتم بماند دستی که هرگزم بکسی در کمر نرفت
6 مردم چو شمع و کار من از پیش عاقبت با سوز گریه شب و آه سحر نرفت
7 اهلی اگرچه غرقه بخون می شود در اشک بی سیل گریه یکنفس او بسر نرفت