- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل می بری به رفتن و هر کو چنان زود مردم زمین ز دیده کند تا بدان رود
2 هنگام باز رفتن تو مردن من است ناچار مردنی بود آن دم که جان رود
3 هر خامشی که روی تو بیند فغان کند هر گه که پیر سوی تو آید، جوان رود
4 من منت جفای تو بر جان نهم، از آنک شمشیر دوستان همه بر نیکوان رود
5 کوشم که نام تو نبرم، لیک چون کنم؟ چون هر چه در دل است مرا بر زبان رود
6 آسان مگیر آه و دم سرد عاشقان ای دل، مباد بر تو که باد خزان رود
7 فریاد خواسته ست، بگوییش، ای رقیب تا چند گه ز دیده مردم نهان رود
8 ای مه، کجا رسی به رکاب نگار من گیرم که خود عنان تو بر آسمان رود
9 ما را نه بخت یار و نه یار آشنا، دریغ این عمر بی بدل که همه رایگان رود
10 خسرو، اگر بتان به قصاصش روان کنند خوشدل چنان رود که کسی میهمان رود