-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه
2 ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه
3 هزاران نامه تر کردم به خون آخر چه گم گشتی اگر تو بیوفا راتر شدی روزی سر خامه
4 ز خونریز تو هم در سایه زلف تو آویزم رقیبت گر بخواهد کشت باری اندر آن شامه
5 من از جان خاستم، تو خوی بد بگذار جان من که مردن خوش بود از دست چون تو شوخ خودکامه
6 ز آه خویشتن یک سینه بی آتش نمی بینم ببین دیوانه خود را که چون گرم است هنگامه
7 همه شب خون خوردم با دل، ندارم عقل را محرم که هست این شربت خاصان نگنجد در دل عامه
8 به چندین نیش هر چشمی ز چشم خسروت رفتی پسندت نیست آخر بر یکی خارم دو بادامه