جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2031

غزل 2031 ام از 6329 غزلیات

ای محو راه گشته از محو هم سفر کن

1 ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن

2 دل آینه است چینی با دل چو همنشینی صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن

3 دانم که برشکستی تو محو دل شدستی در عین نیست هستی یک حمله دگر کن

4 تا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساری ای شیر بیشه دل چنگال در جگر کن

5 چون شد گرو گلیمی بهر در یتیمی با فتنه عظیمی تو دست در کمر کن

6 ماییم ذره ذره در آفتاب غره از ذره خاک بستان در دیده قمر کن

7 از ما نماند برجا جان از جنون و سودا ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن

8 در عالم منقش ای عشق همچو آتش هر نقش را به خود کش وز خویش جانور کن

9 ای شاه هر چه مردند رندان سلام کردند مستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کن

10 سیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریز آن پر هست برکن وز عشق بال و پر کن

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن

شاعر شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چه کسی است ؟

شاعر شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چیست ؟

قالب شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن غزل است

مضمون اصلی شعر ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر