1 ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
2 پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
3 ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود
4 صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار کافتاب روی او از روزن دل رو نمود
5 قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود
6 عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما قصه و افسانه نبود راستی باید شنود
7 عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود