-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای رخت شمع حسن برکرده شب عشاق را سحر کرده
2 مه به زلف تو گم شده، خود را می بجوید چراغ بر کرده
3 لب تو بر شکر نهاده خراج چشم تو اندکی نظر کرده
4 تن من نی شد و خیال لبت بند بندم چو نیشکر کرده
5 عکس دندان تو به طرف دهن قطره اشک را سحر کرده
6 پختگی دلم که پر خون است دمبدم از غم تو سر کرده
7 بی خبر کرد ناله گوش مرا لیک گوش ترا خبر کرده
8 بینمت یک شبی به خانه خویش چو مهی سر به عقده در کرده
9 تو چو آب حیات بر سر من من به پای تو دیده تر کرده
10 خسرو اندر میانت پیچیده موی را خم ز مو کمر کرده