ای بر عذار مهوشت آن زلف از خواجوی کرمانی غزل 149

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست

1 ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست چون زنگئی گرفته بشب مشعلی بدست

2 وی طاق آسمانی محراب ابرویت پیوسته گشته خوابگه جادوان مست

3 همچون بلال برلب کوثر نشسته است خال لب تو گر چه سیاهیست بت پرست

4 بنشستی و فغان ز دل ریش من بخاست قامت بلند و دستهٔ ریحان تازه پست

5 مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست

6 سروی براستی چو تو از بوستان نخاست برخاستی و نیش غمم در جگر نشست

7 صد دل شکار آهوی صیاد شیرگیر صد جان اسیر عنبر عنبرفشان مست

8 مخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر مستی که گشت بیخبر از بادهٔ الست

9 نگشاد چشم دولت خواجو بهیچ روی تا دل برآن کمند گره در گره نبست

عکس نوشته
کامنت
comment