می تلخی که از جلال الدین محمد مولوی غزل 2118

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین

1 می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین

2 میش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین

3 زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون لب شیرین او خواند به افسون سوره والتین

4 ایا من عشق خدیه یذیب الف حور العین هواه کاشف البلوی کعسق او یاسین

5 شعاع وجهه یعلو علی شمس الضحی نورا کمال ساده الوافی یفوق الطور فی المتکین

6 فکم من عاشق اردی مقال الحب زر غبا و کم من میت احیا محیاه کیوم الدین

7 همی‌گوید مگو چیزی وگر نی هست تمییزی که زنده کردمی هر دم هزاران مرده زین تلقین

8 سکوتی عند احرار غدا کشاف اسرار وراء الحرف معلوم بیان النور فی التعیین

9 چو می‌گوید بگو حاجت دهد گوشی بدین امت که او ناگفته دریابد چو گوش غیب گو آمین

10 سکتنا یا صبا نجد فبلغ انت ما تدری و ترجم ما کتمناه لاهل الحی حتی حین

عکس نوشته
کامنت
comment