1 ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور
2 خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر
3 کبک روانی و رهت هست درون سینه ها دانه دل بخور، ولی دور که می پری مپر
4 شاه بتانی و بتان بنده تو ز بنده کم غاشیه نه به فرق شان، بنده که می خری مخر
5 خسرو خسته را ز تو پرده دل دریده شد یار، از آن دیگران پرده که می دری مدر