چشم پرخواب گشودی و ببستی از خواجوی کرمانی غزل 627

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم

1 چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم و آتش چهره نمودی و ببردی آبم

2 آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام کاب سرچشمهٔ حیوان نکند سیرابم

3 دوش هندوی تو در روی تو روشن می‌گفت که مرا بیش مسوزان که قوی در تابم

4 آرزو می‌کندم با تو شبی در مهتاب که بود زلف سیاهت شب و رخ مهتابم

5 من مگر چشم تو در خواب ببینم هیهات این خیالست من خسته مگر در خوابم

6 رفتم ار جان بدهم در طلبت عمر تو باد ور بمانم شرف بندگیت دریابم

7 بوصالت که ره بادیه بر روی خسک با وصالت نکند آرزوی سنجانم

8 راست چون چشم خوشت مست شوم در محراب گر بود گوشهٔ ابروی کژت محرابم

9 همچو خاک ره اگر خوار کنی خواجو را برنگردم ز درت تا چه رسد زین بابم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر