-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو هر چند صدری شه مجلسی ز هستی نرستی در این محبسی
2 بده وام جان گر وجوهیت هست درآ مفلسانه اگر مفلسی
3 غریبان برستند و تو حبس غم گه از بیکسی و گه از ناکسی
4 در این راه بیراه اگر سابقی چو واگردد این کاروان واپسی
5 لطیفان خوش چشم هستند لیک به چشمت نیایند زیرا خسی
6 نه بازی که صیاد شاهان شوی برو سوی مردار چون کرکسی
7 نهای شاخ تر و پذیرای آب نه درخورد باغ و زر و مغرسی
8 برو سوی جمعی چو در وحشتی بیفروز شمعی چرا مغاسی
9 چو استارگان اندر این برج خاک گهی گنسی و گهی خنسی
10 خمش کن مباف این دم از بهر برد چو در برد ماندی تو خود اطلسی