ای خواجه بخیل که هرگز ندیده از واعظ قزوینی غزل 218

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ای خواجه بخیل که هرگز ندیده است

1 ای خواجه بخیل که هرگز ندیده است از شدت فشار کفت سیم و زر فرج

2 موران خرجها نتوانند دخل کرد در خرمن زری که شود از کف تو دج

3 وعد و وعید جنت و نارت، بحج نبرد شاید برد خرید و فروش منا بحج

4 گر کنی زشت، ز پند من دلریش مرنج چون ترا فصد ضرورت بود، از نیش مرنج

5 گر عزیزی بتو بد کرد، مرنجان زو دل ور برنجد دل از او، زدل خویش مرنج

6 نیست در قسمت حق، ره کمی و بیشی را گر کم آید بنظر رزق تو یا بیش مرنج

7 اهل دل را، زغم دوست، جگرها ریش است گر تو را در ره او پای شود ریش مرنج

8 آنچه کرده است، نکرده است جز از جهل ای دوست از بد واعظ دلخسته درویش مرنج

عکس نوشته
کامنت
comment