1 غمزه شوخت که قصد جان مردم میکند هرکجا جادوگری آنجا تعلم میکند
2 مردم چشمم ز بهر سجده پایت را چو یافت خاک پایت در دل دریا تیمم میکند
3 کوه جورت را نیارد طاقت و من میکشم زانکه مردم میکشند جوری که مردم میکند
4 کاشکی صد چشم بودی از پی گریه مرا چون لبت در گریه زارم تبسم میکند
5 هیچ فریاد دلم خواهی رسیدن، ای صنم در سر زلف تو چون مجنون تظلم میکند
6 عشق با تقوی نسازد بعد ازین ما و شراب ای خوش آن کف کآشنایی با لب خم میکند
7 بنده خسرو عاشقی را دست و پایی میزند لیک چون روی تو بیند دست و پا گم میکند