1 ای ز سودای تو در دل رونق بازار عشق مرهم جانهاست از یاد لبت آزار عشق
2 دی که می رفتی به پیش عاشقان غمزه زنان دیگران بسمل شدند و من شدم مردار عشق
3 من بدان نذرم که گر میرم به سویم بنگری بین که چون من چند کس مرده ست در بازار عشق
4 تیغ خود بگذار تا وام تو بگذارم، از آنک وام معشوق است سر بر گردن عیار عشق
5 هر زمان از صید فتراک تو غیرت می برم کانچنان من بر نبستم خویش در دربار عشق
6 عاشق از بر زیستن میرد، رخش بنمای سیر تا بمیرد زان مفرح جان کنان بیمار عشق
7 از دعایت من چو، ای زاهد، نگشتم نیک بخت تو بیا، باری چو من بدبخت شو در کار عشق
8 آنکه بیداریش بهر خواب خوش با شاهد است شاهدش دان آنکه حق است این چنین بیدار عشق
9 خسروا، با جان و دل هم قصه جانان مگوی زانکه نتوان گفت با نامحرمان اسرار عشق