ای رخ خندان از جلال الدین محمد مولوی غزل 2063

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای رخ خندان تو مایه صد گلستان

1 ای رخ خندان تو مایه صد گلستان باغ خدایی درآ خار بده گل ستان

2 جامه تن را بکن جان برهنه ببین جان برهنه خوش است تا چه کنی جامه دان

3 هین که نه‌ای بی‌زبان پیش چنین جان‌ها قصه نی بی‌زبان نعره جان بی‌دهان

4 آمد امروز یار گفت سلام علیک چرخ و زمین را مجو از نفسش آن زمان

5 خسرو خوبان بخواست از صنمان سرخراج خاست غریو از فلک وز سوی مه کالامان

6 لعل لب او که دور از لب و دندان تو خواند فسون‌های عشق خواجه ببین این نشان

7 آمد غماز عشق گفت در این گوش من یار میان شماست خوب و لطیف و نهان

8 دامن دل را کشید یار به یک گوشه‌ای گوشه بس بوالعجب زان سوی هفت آسمان

9 گفت ترایم ولیک هر که بگوید ز من شرح دهد از لبم ده بزنش بر دهان

10 و آنک بگوید ز تو برد مرا و تو را و آنک بگوید ز من دور شد از هر دوان

عکس نوشته
کامنت
comment