بی سجده درگاه تو، نبود از واعظ قزوینی غزل 570

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بی سجده درگاه تو، نبود سر خاری

1 بی سجده درگاه تو، نبود سر خاری بی خاک درت، نیست رخ هیچ غباری

2 هر صرصری، از خاک درت، سرمه فروشی هر گلبنی، از برگ گلی، آینه داری

3 جویای تو تنها نه سحاب است، که باشد هر قطره باران برهت برق سواری

4 از ذکر تو غافل نشود هیچ جمادی تسبیح بود، در کف هر سنگ شراری

5 یک نرگست از گلشن صنع است، گل صبح یک داغ ازین لاله ستان، هر شب تاری

6 یک جاده بگلزار تو، هر قامت سروی یک روزنه از بزم تو، هر چشم خماری

7 پیدایی تو در گهر جمله نهان است هر سنگ سیاهی است ترا آینه داری

8 یک برگ گل باغ تو، هر چهره زردی یک بلبل گلزار تو، هر ناله زاری

9 جز درد تو، دل را نبود عیش و سروری جز یاد تو، جان را نبود باغ و بهاری

10 واعظ، که فرو مانده بگرداب علایق با جذبه لطفی، برسانش بکناری

عکس نوشته
کامنت
comment