1 درد تو، کی توان بتن ناتوان کشید؟! کوهی چنان بموی چنین، چون توان کشید؟!
2 هر جا نوشته بود ز مجنون حکایتی جسم ضعیف من خط بطلان بر آن کشید
3 پر فتنه بود از نگهت روزگار ما طاقت چه خوب کرد که پا از میان کشید!
4 در عشق لازم است توانایی آن قدر کز چشم نیم مست تو نازی توان کشید
5 در گلشنی که آن گل رخسار وا شود واعظ توان گلاب ز برگ خزان کشید