1 مردان تو در دایرهٔ کن فیکون دل نقطهٔ وحدتست و از عرش فزون
2 گر در چیند نقطهٔ دردت ز درون حالی شوی از دایرهٔ کون برون
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 لعل لبش داد کنون مر مرا آنچ تو را لعل کند مر مرا
2 گلبن خندان به دل و جان بگفت برگ منت هست به گلشن برآ
1 ای جان ای جان فی ستر الله اشتر میران فی ستر الله
2 جام آتش درکش درکش پیش سلطان فی ستر الله
1 ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
2 ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به