1 عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند گر چه بهتر مصلحت پیشت به لاغ و لابه اند
2 زار می نالند و مستانند، اگر جامی بود گر چه هر شب تا سحر چون ماهیی برتابه اند
3 چنگ من ناله است می خون جگر و اصحاب تو همنشین بربط و همزانوی قرابه اند
4 تا تو دست جود بگشادی، فلک بیکار ماند اختران در هفت گنبد صورت گرمابه اند
5 آفت خسرو شدند این هر دو چشم و لاجرم من ز شان در خون و شان از خویش در خونابه اند