- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد
2 تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد
3 صد گونه قرار از دل من زلفت به طلسم پرشکن برد
4 عشق تو نمود دستبردی مردی و زنی ز مرد و زن برد
5 با چشم تو عقل خویشتن را بی خویشتنی ز خویشتن برد
6 عیسی لب روحبخش تو دید در حال خرش شد و رسن برد
7 خضر آب حیات کی توانست بییاد لب تو در دهن برد
8 جمشید کجا جهاننمایی بی عکس رخت به جام ظن برد
9 سیمرغ ز بیم دام زلفت بگریخت و به قاف تاختن برد
10 گفتند بتان که چهرهٔ ما قدر گل و رونق سمن برد
11 درتافت ستارهٔ رخ تو وآب همه از چه ذقن برد
12 عطار چو شرح آن ذقن داد گوی از همه کس بدین سخن برد