از عشق تو بوی خون همی آید از اثیر اخسیکتی غزل 61

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

از عشق تو بوی خون همی آید

1 از عشق تو بوی خون همی آید دم نتوان زد که چون همی آید

2 هر بار دل آمدی کم از غم هات این بار غمت فزون همی آید

3 چشم تو خدنگ بر گمان دارد مانا که بعزم خون همی آید

4 بینائی چشم عقلت چندانست کان جادو در فسون همی آید

5 دیدم سر زلف تو که باشد دل جائی که فلک زبون همی آید

6 دل خانه من ببرد چتوان کرد و ز دست که از درون همی آید

7 میزد در جانم آسمان یعنی کز تو ستمی کنون همی آید

8 عشق توبه حاجبی برون آمد گفتا منشین برون همی آید

9 یک بار اثیر زخم خورد از تو وین بار به آزمون همی آید

عکس نوشته
کامنت
comment