1 عشقت که زغم رشته جانم گسلد هرگز نفسی بحال خویشم نهلد
2 هر چند که سر بسر جهان خار غمست خاری ندمد که در دل من نخلد
1 از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟ روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟
2 ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن دود چراغ و محنت شبهای تار چند؟
1 هرکه شد سامان طلب پیوسته دردسر کشد وقت آن دیوانه خوش کش دردسر کمتر کشد
2 ساربان گرم ازچه رانی محمل لیلی چنین نرم ران چندانکه مجنون خاری از پا درکشد