- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق تو مرا ستد ز من باز وافگند مرا ز جان و تن باز
2 تا خاص خودم گرفت کلی مینگذارد مرا به من باز
3 بگرفت مرا چنان که مویی نتوان آمد به خویشتن باز
4 آن جامه که از تو جان ما یافت می نتوان کرد از شکن باز
5 روزی ز شکن کنند بازش کز چهرهٔ ما شود کفن باز
6 کی در تو رسد کسی که جاوید در راه تو ماند مرد و زن باز
7 چون در تو نمیتوان رسیدن نومید نمیتوان شدن باز
8 درد تو رسیدهٔ تمام است من بی تو دریده پیرهن باز
9 چون لاف وصال تو میزنم من چون پرده کنم ازین سخن باز
10 چون میدانم که روز آخر حسرت ماند ز من به تن باز
11 از قرب تو کان وطنگهم بود دل مانده ز نفس راهزن باز
12 عطار از آن وطن فتاده است او را برسان بدان وطن باز