1 لب لعل تو جز به جان نبرد آشکارا برد، نهان نبرد
2 جان بدینسان که می برد لب تو هیچ کس از لب تو جان نبرد
3 نرود مه بر اوج در شب تار تا ز زلف تو نردبان نبرد
4 پیش ازین بر خودم یقینی بود که دلم هیچ دلستان نبرد
5 تو ببردی همه یقین دلم بر طریقی که کس گمان نبرد
6 چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک کس جگر پیش میهمان نبرد
7 بر دو چشمم روان بود کشتی کاین همه عمر بر کران نبرد
8 برد از ضعف هر طرف بادم هرگزم بر تو ناگهان نبرد
9 خسرو افتاد بر در تو چو خاک باد را گو کز آستان نبود