1 لبت را جان توان خواندن، ولیکن نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟
2 مرنج، ای پاک دامن، عاشقانت اگر بر چشم تر دامن نشانند
3 نخواهم زیست، زخم عشق کاریست رقیبان را بگو، تیغم نرانند
4 مکن بر ما نصیحت ضایع، ای شیخ که مستان لذت تقوی ندانند
5 بگو پیشش، صبا، گه گه پس از ما که اهل خاک خدمت می رسانند
6 به جایی کز گل رویت چکد خوی دو چشم خسرو آنجا خون فشانند