1 ای لبت شهر پر شکر کرده لاله را داغ بر جگر کرده
2 خط سبزت به گرد چشمه نوش سر از آب حیات بر کرده
3 لب لعلت ز بهر راحت روح قند را با گلاب تر کرده
4 رفته از دیده در جگر تیرت وز ره دل به جان گذر کرده
5 خم و پیچ خط تو خسرو را داغ دیرینه تازه تر کرده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
2 عزیزانی که از صبحت گرانتر بودهاند از جان چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها
1 موی را نیست این میان که تراست پسته را نیست این دهان که تراست
2 قامت راست سرو را ماند سرو باشد چنین روان که تراست؟
1 ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را بین زیر پای دیده این مستمند را
2 تا مردمان ترنج نبرند و دست هم یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به