1 ای لبت شهر پر شکر کرده لاله را داغ بر جگر کرده
2 خط سبزت به گرد چشمه نوش سر از آب حیات بر کرده
3 لب لعلت ز بهر راحت روح قند را با گلاب تر کرده
4 رفته از دیده در جگر تیرت وز ره دل به جان گذر کرده
5 خم و پیچ خط تو خسرو را داغ دیرینه تازه تر کرده
1 من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید
2 مردمان، از من چه می خواهید آخر، وه که من پای از کویش به گفت مردمان خواهم کشید
1 چو نقش چشم توام در دل حزین گردد مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد
2 ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد که با تو مردمک دیده همنشین گردد
1 می گذشتی و به سویت نگران می دیدم زار می مردم و در رفتن جان می دیدم
2 همچو دزدی که به کالای کسان می نگرد جان به کف کرده در آن روی نهان می دیدم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به