1 ای دانش خود گشته هنر در نظرت وز فخر گذشته است از عرش سیرت
2 گر همسفر عارف سالک گردی جایی برسی که عیب باشد هنرت
1 چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا عفو باید کردنت دیوانگی های مرا
2 من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو هر دم آتش می فروزی دیگ سودای مرا
1 هر کرا حسنی بود آیینه دار روی اوست هرکه دارد بوی عشقی از سگان کوی اوست
2 فتنه پیران نه تنها شد که طفل مکتبی چون الف گوید مرادش قامت دلجوی اوست
1 کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
2 شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب