ای دل به غمش از جلال الدین محمد مولوی غزل 607

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد

1 ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد بی سر شو و بی‌سامان یعنی بنمی ارزد

2 چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد

3 در عشق چنان چوگان می‌باش به سر گردان چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد

4 بی پا شد و بی‌سر شد تا مرد قلندر شد شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد

5 چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی خاک توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد

6 بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد

7 چون مردم دیوانه ویران کنم این خانه آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد

8 تا دل به قمر دادم از گردش او شادم چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد

عکس نوشته
کامنت
comment