دل تو آهن و رو سنگ و خواب از واعظ قزوینی غزل 166

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

دل تو آهن و رو سنگ و خواب سنگین است

1 دل تو آهن و رو سنگ و خواب سنگین است چه شد که موی تو را پنبه، خرقه پشمین است

2 به نی سواری طفلان پرد هنوز دلت کنون که وقت سواری بر اسب چوبین است

3 ترا نه فرصت حق گویی است و حق بینی زبان و چشم ز بس خودستا و خودبین است

4 دلی که درد ندارد، براحت ارزانی سری که شور ندارد، سزای بالین است

5 چگونه لب به سخن واشود در آن محفل؟ که نیست نیم سخن فهم و، صد سخن چین است

6 چو آفتاب مکن ذره یی ز گرمی فوت که خصم تند خنک روی، شیر برفین است

7 مدار صحت ما، با گذشتگان گذرد که پاس دوستی امروز رسم پیشین است

8 ز یاد مرگ بود بر تو تلخ آب حیات از آن جبین تو واعظ همیشه پرچین است

عکس نوشته
کامنت
comment