1 دل رفت و آرزوی تو از دل نمیشود دل پاره گشت و درد تو زائل نمیشود
2 مه میشود مقابل روی تو هر شبی یک روز با رخ تو مقابل نمیشود
3 رویم زر است و بر در تو خاک میکنم وصل تو کیمیاست که حاصل نمیشود
4 شد اشک من حمایل گردون ز دست تو دستم به گردن تو حمایل نمیشود
5 بنشستهام به غم که ز عشق تو خاستن با آنکه جان همیشودم، دل نمیشود
6 دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر یک کاروان صبر به منزل نمیشود
7 خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو چون کشتی مراد به ساحل نمیشود
دیدگاهها **