-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گیسوی ترا نسبت با شب نتوان کردن وز ماه جمالت را غبغب نتوان کردن
2 جان عزم سفر دارد، بردار ز رخ پرده منزلگه مه عمدا عقرب نتوان کردن
3 تو ظلم کنی بر من، من بنده دعا گویم یارب، چه کنم کاینجا، یارب نتوان کردن
4 گیرم که تو پیکان را بیکار نمی خواهی خون ریختن خلقی مذهب نتوان کردن
5 کودک شدی و جانم بازیچه خود کردی ور خود ز تن من شد، مرکب نتوان کردن
6 شربت ز لبت خواهم، وین بیهده گویی را بهر دل گرم خود در تب نتوان کردن
7 حلوای لب خود نه اندر دهنم تا خود از غایت شیرینی در لب نتوان کردن
8 خسرو به جهان اندر از بهر تو می باشد ورنه به چنین جایی یک شب نتوان کردن