-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
2 نوری که بدو پرد جان از قفس قالب در تو نظری کرد او در نور نظر رفتی
3 رفتی تو از این پستی در شادی و در مستی آن سوی زبردستی گر زیر و زبر رفتی
4 مانند خیالی تو هر دم به یکی صورت زین شکل برون جستی در شکل دگر رفتی
5 امروز چو جانستی در صدر جنانستی از دور قمر رستی بالای قمر رفتی
6 اکنون ز تن گریان جانا شدهای عریان چون ترک کله کردی وز بند کمر رفتی
7 از نان شدهای فارغ وز منت خبازان وز آب شدی فارغ کز تف جگر رفتی
8 نانی دهدت جانان بیمعده و بیدندان آبی دهدت صافی زان بحر که دررفتی
9 از جان شریف خود وز حال لطیف خود بفرست خبر زیرا در عین خبر رفتی
10 ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی در دامن دریایی چون در و گهر رفتی
11 هان ای سخن روشن درتاب در این روزن کز گوش گذر کردی در عقل و بصر رفتی