1 چشم فسونگر تو که داد فسون دهد دانا زمام عقل به دست جنون دهد
2 خونابه می خورم ز غم و گریه می کنم آری، شراب گوهر هر کس برون دهد
3 غم در دل و جگر خورد ار وی بدان بود هر کو نهال را بدل آب خون دهد
4 مست نشاط و عیش کجا گردد آدمی؟ دور فلک چو باده به جامش نگون دهد
5 گفتی برون مده غم خود، چون نهان کنم؟ چون رنگ رخ گواهی حال درون دهد
6 اجرای جور می کنمت بر خود، ای عجب شیشه فروش سنگ به دیوانه چون دهد
7 خسرو ز بهر آنکه خورد سنگ بر درت خود را میان حلقه طفلان زبون دهد
دیدگاهها **