- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم فتانت که دی بر رو نخفت فتنه را بیدار کرده او نخفت
2 تاز جوی لب خط سبزت بخاست سبزه تر بر لب هر جو نخفت
3 گل برآمد با تو و بادش به روی پشت دستی زد که تو بر تو نخفت
4 من نخفتم در فراقت هیچ گاه چشم من در حسرت آن رو نخفت
5 نی خود آن نرگس به خونم راه داشت بخت من، کان غمزه بد خو نخفت
6 هر که پهلوی تو خود در خواب دید تا قیامت هم بر آن پهلو نخفت
7 بازویت خسرو چو زیر سر نیافت کرد تنها زیر سر بازو، نخفت