1 ای چشم تو در کشتن عشاق دلیر هرگز نشود دیده ز دیدار تو سیر
2 خوشباش که از جوهر افلاک قضا آهخته بفرق دشمنت نه شمشیر
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را جان تازه کند دیدن بت برهمنان را
2 عاشق که در آتش نرود چون زن هندو نامش ننهی مرد که ننگ است زنان را