- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی چند به شوخی و خوشی گرد هلاک من تنی
2 وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم خوب نه ای تو آفتی، دوست نه ای، تو دشمنی
3 بهر خدای دست را پیش از آستین مکش زانکه زبان بری تو از ریزش خون چون منی
4 می بخور و به دامنم پاک بکن دهان و لب تا نکنم از این سپس دعوی پاکدامنی
5 دعوی مهر و آنگهی بر دل خسته رخنه ها ریش منست آخر این، چند نمک پراگنی
6 در گذر براق تو خاک شد استخوان من منتظر عنایتم، گر نظری در افگنی
7 ای که سوار می روی ترکش ناز بر کمر زین چه که غمزه می زنی، تیر چرا نمی زنی؟
8 دل که بسوخت در غمت، طعنه چه می زنی دگر؟ شیشه نازک مرا سنگ مزن که بشکنی
9 کبر تو ار چه می کشم، زانکه لطیف و دلکشی خوب نیاید، ای پسر، از چو تویی فروتنی
10 خسرو خسته پیش ازین داشت رعونتی به سر چون به ریاضیت غمت جمله ببرد توسنی؟