- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخ تو رشته زلف از برای آن آویخت که آفتاب بدان رشته می توان آویخت
2 روان شدی و مرا از میان همچون موی به آشکار ببستی و در نهان آویخت
3 چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را به دست خود به گلو بسته ریسمان آویخت
4 دلم چو رشته قندیل از آتش رخ خویش بسوختی و به محراب ابروان آویخت
5 بماند تا به قیامت به موی آویزان کسی که یک سر مویی در آن میان آویخت
6 عنان گشاده به دنباله تو آب دو چشم دو دسته مردمک دیده در عنان آویخت
7 دلم ز دیده برون شد، بماند در مژگان گزیر کرد ز باران به ناودان آویخت
8 ز چشم و ابروی او گوشه گیر شو، خسرو ز ترک مست حذر به چو در کمان آویخت