جفای تلخ از جلال الدین محمد مولوی غزل 2072

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان

1 جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان که بحر تلخ بود جای گوهر و مرجان

2 وفای توست یکی بحر دیگر خوش خوار که چارجوی بهشت است از تکش جوشان

3 منم سکندر این دم به مجمع البحرین که تا رهانم جان را ز علت و بحران

4 که تا ببندم سدی عظیم بر یأجوج که تا رهند خلایق ز حمله ایشان

5 از آنک ایشان مر بحر را درآشامند که هیچ آب نماند ز تابشان به جهان

6 از آنک آتشی‌اند وز عنصر دوزخ عدو لطف جنان و حجاب نور جنان

7 ز هر شمار برونند از آنک از قهرند که قهر وصف حق است و ندارد آن پایان

8 برهنه‌اند و همه سترپوششان گوش است نه سترپوش دلانه که دیدن است عیان

9 لحاف گوش چپستش فراش گوش راست به شب نتیجه یأجوج را یقین می‌دان

10 لحاف و فرش مقلد چون علم تقلید است یقین به معنی یأجوجی است نی انسان

11 از آنک دل مثل روزن است کاندر وی ز شمس نورفشان است و ذره دست افشان

12 هزار نام و صفت دارد این دل و هر نام به نسبتی دگر آمد خلاف و دیگر سان

13 چنانک شخصی نسبت به تو پدر باشد به نسبت دگری یا پسر و یا اخوان

14 چو نام‌های خدا در عدد به نسبت شد ز روی کافر قاهر ز روی ما رحمان

15 بسا کسا که به نسبت به تو که معتقدی فرشته است و به نسبت به دیگری شیطان

16 چنانک سر تو نسبت به تو بود مکشوف به نسبت دگری حال سر تو پنهان

عکس نوشته
کامنت
comment