1 ای ظهور تو چنان پدری کاشف راز یخرج المیت
2 گل و ریحان باغ چون نشدی باری آخر کرفس باش و شبت
1 ای شده در ره پی پذیره دارا چند کند دل بدوری تو مدارا
2 این منم از نار فرقت تو سراپای سوخته همچون وکیل صدر بخارا
1 چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
2 ز شرق هنر تافت خورشید دولت برآمد در حکمت از کان دانش
1 گفتم تو کیستی کاین احسان به من نمودی گفتا به ذات پاکم حق باصر است و اعرف
2 گفتم تو پیر عشقی ای شیخ پاکدامن گفتا تو طفل راهی ای کودک مزلف