جوانی حسرتا با من از شهریار گزیدهٔ غزلیات 41

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد

1 جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

2 بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

3 قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد

4 شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد

5 هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود که ما را سینه آتشفشان آتشفشانی کرد

6 چه بود ار باز می گشتی به روز من توانایی که خود دیدی چه‌ها با روزگارم ناتوانی کرد

7 جوانی کردن ای دل شیوه جانانه بود اما جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد

8 جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد

9 جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد

عکس نوشته
کامنت
comment