- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی
2 چه خبر داری از آن قافله، ای مرغ سحر؟ که ز فریاد به نالان جرسی می مانی
3 گریه می خواست همی آیدم از دیدن تو زان که، ای سرو، به بالای کسی می مانی
4 عمرم آن است که در دیده همی آیی، لیک مردن این است که در دیده بسی می مانی
5 صد شبم چشم به ره مانده و روزی که رسی طاقتم نیست، اگر یک نفسی می مانی
6 آخر، ای دل، چه کنم با تو، به هر جا که روی عاقبت بسته به دام هوسی می مانی
7 آه سوزنده چرا دود ز تو برنآرد؟ خسروا، چون تو نزاری، به خسی می مانی