می بین که تا چه غایت از از اثیر اخسیکتی غزل 104

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

می بین که تا چه غایت از تو به درد و تابم

1 می بین که تا چه غایت از تو به درد و تابم هم رخنه می نجویم هم روی می نتابم

2 از تو وفا نخواهم زیرا که خود نداری بر تو بدل نجویم، زیرا که خود نیابم

3 چون خاک برندارم چهره ز آستانت ور فی المثل بریزم هر روز صدره آبم

4 گر، داریم زخواری چون خاک کوی باشم خاک تو کحل چشمم کوی تو جای خوابم

5 بی تو جهان روشن دیدن کجا توانم چون در جهان نباشد بی رویت آفتابم

6 بهر سهیل دلها یعنی خیالت آرد هر شب برسم تحفه دیده عقیق نابم

7 کوه است بار هجرم کاهی تن ضعیفم دانی که من بر این تن آن بار بر نتابم

8 وین قصه ی تظلم بر هجر عرضه کردم تا بر چه موجب آید از لفظ تو جوابم

9 گفتا، که نوبت من وانکه اثیر زنده غم گفت بس مانده آنرا همی شتابم

عکس نوشته
کامنت
comment