-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین
2 ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین
3 ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین
4 گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن
5 دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره «گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »
6 دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین
7 بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین
8 ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین
9 می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین