خواهی دلا، فردوس از امیرخسرو دهلوی غزل 1544

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین

1 خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین

2 ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین

3 ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین

4 گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن

5 دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره «گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »

6 دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین

7 بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین

8 ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین

9 می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر